سفارش تبلیغ
صبا ویژن
" سلام بر شما ... از این که از علمدار بصیر بازدید نمودید ، بسیار خرسندیم . از طریق نظرات می توانید پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در میان بگذارید "

 

آخرین مطالب
پیوند دوستان
جوان 24 ساله ای که متهم است در پی ارتباط تلفنی و دوستی های خیابانی، دختر 36 ساله ای را در مشهد به قتل رسانده است دوستی های خیابانی را سرمنشاء بسیاری از جرایم خطرناک و آلوده شدن به فساد دانست.

به گزارش علمدار بصیر: «رضا.ب» که پشت میله های بازداشتگاه به آینده تیره و تار خود می اندیشید عامل تمام بدبختی های خود را «دوستی های خیابانی» عنوان کرد و گفت: تا کلاس دوم دبیرستان درس خواندم اما به خاطر مشکلات خانوادگی و اختلافاتی که با اعضای خانواده ام داشتم ترک تحصیل کردم اما برای این که ضعف تحصیلی خود را نزد دوستانم پنهان کنم چنین وانمود می کردم که هر لحظه اراده کنم می توانم با هر دختری دوست شوم.

در ارتباط با دختران نزد دوستانم احساس غرور می کردم و قصد داشتم به آن ها بفهمانم که یک سر و گردن از آن ها بالاتر هستم. پس از ترک تحصیل هم در یکی از روستاهای نجف آباد اصفهان سر کار بنایی می رفتم و یا در زمین های کشاورزی کار می کردم.

11 ساله بودم که خواهر 17 ساله ام به خاطر مسمومیت در بیمارستان فوت کرد و به خاطر این که خانواده ام وضعیت مالی خوبی نداشتند همیشه با دو برادر بزرگ ترم درگیری داشتم تا این که هنگام انجام خدمت سربازی با جوانی که اهل یکی از روستاهای تبریز بود دوست شدم و آخر هفته به خانه آن ها می رفتم.

در این میان با دختر یکی از بستگان دوستم در همان روستا آشنا شدم. اگر چه او حدود هفت سال از من بزرگ تر بود ولی هر بار که به خواستگاری اش رفتم جواب رد دادند. پدر دختر معتقد بود که باید دخترش را به یکی از آشنایان یا بستگانش شوهر بدهد البته من می دانستم آن ها از سابقه من باخبر هستند و چون سیگار هم می کشیدم دخترشان را نمی دادند به همین خاطر هم دخترشان را فراری دادم و به پارس آباد رفتیم.

روز بعد پدر دختر زنگ زد و گفت: بیایید تا دخترم را به عقد شما دربیاورم. پس از آن که ما با هم نامزد شدیم 3 ماه در آن روستا زندگی کردم و پس از آن هم دوباره به اصفهان بازگشتم اما بیکار بودم و نمی توانستم مخارج زندگی را تأمین کنم به همین خاطر هم پدر خانمم مخارج زندگی ما را می داد و من هم در خانه باجناقم زندگی می کردم.

البته در این مدت هم نمی توانستم از ارتباط های تلفنی با دختران دیگر چشم پوشی کنم.

شماره تلفن ها را اتفاقی می گرفتم و با چرب زبانی و حیله دخترها را فریب می دادم که برخی از آن ها در شهرهای دیگر کشور زندگی می کردند. در همین حال با دختری که در مشهد زندگی می کرد به صورت تلفنی ارتباط برقرار کردم و پس از گذشت مدتی از این ارتباط از او خواستم تا مبلغی را به حسابم واریز کند و من برای ازدواج با او به مشهد بیایم.

ما اطراف حرم با یکدیگر قرار گذاشتیم ولی در اولین دیدار متوجه شدم که سن آن دختر از چیزی که وانمود می کرد بیشتر است به روی خودم نیاوردم ولی از این که او توانسته بود مرا فریب بدهد زجر می کشیدم. از او خواستم تا طلاهایش را نشانم بدهد او با تعجب پرسید چرا؟ گفتم می خواهم ببینم چقدر طلا داری؟ او قبول کرد و بعدازظهر در اتاق سرایداری مدرسه ای در منطقه قاسم آباد با هم قرار گذاشتیم.

از او خواستم تا طلاهایش را روی میز بگذارد ولی هنگامی که خواستم به اصفهان برگردم او مانعم شد به همین دلیل او را هل دادم که سرش به میز خورد و بیهوش روی زمین افتاد. من هم طلاها را برداشتم و به اصفهان رفتم. پس از مدتی از طریق یکی از بستگانم متوجه شدم که مأموران پلیس آگاهی مشهد دنبال من می گردند. من نمی دانستم آن دختر کشته شده است.

فکر می کردم به خاطر سرقت طلاها تحت تعقیب هستم به همین خاطر هم گوشی تلفنم را خاموش کردم و دوباره به روستای همسرم رفتم اما چون فکر می کردم ممکن است پلیس مرا دستگیر کند به یزد گریختم و در یک معدن مشغول کار شدم اما هنوز مدتی نگذشته بود که یک روز وقتی به خانه برگشتم ناگهان سروان حمیدفر که از کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی بود دستبندهای آهنین را بر دستانم حلقه کرد ومن به مشهد منتقل شدم.

وقتی فهمیدم آن دختر را کشته ام دنیا روی سرم خراب شد و حالا هم مثل... پشیمانم. قبلاً مثل آدم های بی عقل بودم و نمی فهمیدم چکار می کنم حالا که متوجه اشتباهم شده ام دیگر کار از کار گذشته است و من هر شب کابوس اعدام را می بینم.

البته اول قصد داشتم ارتکاب جنایت را پنهان کنم اما وقتی سرهنگ غلامی ثانی (رئیس اداره جنایی پلیس آگاهی) دقایقی با من صحبت کرد متوجه شدم که پلیس از همه ارتباط های من خبر دارد حتی آن ها می دانستند من چه ساعت و دقیقه ای به مشهد وارد و یا خارج شده ام به همین دلیل هم دیگر راه گریزی نداشتم جز آن که حقیقت ماجرا را بیان کنم ولی این را بدانید که تمام بدبختی های من به خاطر همین ارتباطات تلفنی و دوستی های خیابانی بود با آن که ازدواج کرده بودم اما دست از این کارها برنداشتم و حالا هم می دانم که باید اعدام شوم.

گزارش روزنامه خراسان حاکی است: ساعت 20 مورخ 91.6.25 مرگ مشکوک دختر 36 ساله ای در اتاق سرایداری یک مدرسه به قاضی اسماعیل شاکر (قاضی ویژه قتل عمد در زمان حادثه) اعلام شد که پس از انجام تحقیقات گسترده مشخص شد این دختر به قتل رسیده و طلاهایش نیز سرقت شده است.

با توجه به اهمیت موضوع و دستورات سرهنگ حسین بیدمشکی (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) گروهی از کارآگاهان با راهنمایی مقام قضایی عملیات شناسایی و دستگیری قاتل را در دستور کار قرار دادند تا این که چند روز قبل «رضا.ب» متهم این پرونده در یزد دستگیر شد و به ارتکاب قتل اعتراف کرد.

 

منبع:باشگاه خبرنگاران





تاریخ ارسال مطلب : سه شنبه 92/5/22 | نویسنده : alamdarbasir


 

تمامی حقوق این وبلاگ و مطالب آن متعلق به علمدار بصیر می باشد و انتشار مطالب با ذکر منبع مانعی ندارد.
طراحی و اجرا : مرکز فرهنگی صالحون